احساس بدی بود؛ احساس شنیده نشدن!
با بچههای ششم دبستان کلاس دارم. چند جلسه روی موضوع گوشدادن و شنیدن دیگری تمرکز داشتم و فعالیتهایی انجام دادیم. کتاب خواندیم، با هم از خوب گوش دادن گفتیم و شنیدیم و کمی با هم تمرین کردیم. یکبار از بچهها خواستم یکی از موقعیتهایی که احساسا کردهاند خوب شنیده شدهاند بنویسند. نوشتنشان که تمام شد، طبق معمول در دایرهوار دور هم نشستیم و هرکس تمایل داشت، نوشتهاش را برای جمع خواند.
یکی پس از دیگری خواندند و نوبت به پارسا رسید. پارسا گفت: یکبار تولدم بود، پدرم من را صدا کرد. گفت: پسرم دوست داری چه کسانی را به مهمانی دعوت کنیم؟ پذیرایی چه باشد؟ و سوالات دیگری که برای برگزاری جشن تولد لازم بود جواب بگیرد. نه من انتظار داشتم که پدرم بپرسد و نه اگر نمیپرسید، ناراحت نمیشدم. در آن لحظه احساسی را تجربه کردم که الان فکر میکنم احساس شنیده شدن بود.
نمیتوان از تربیت انسانهای اندیشمند و جستجوگر و برخوردار از استقلال فکری سخن گفت ولی در عمل رویکردی اتخاذ کرد که اجازۀ شکلگیریِ هیچ نوع گفتوگویی در کلاس در را نمیدهد.
از کتاب: تربیت برای پرسیدن، نوشتۀ نامدار ابراهیمی و محمود مهرمحمدی
من شنیده نشدم!
بلافاصله که صحبتهای پارسا تمام شد، شروین لا با لحن تمسخرآمیزی گفت: ها ها… ما وقتی مهمانی تولد داریم، آنقدر استرس داریم که اصلا به این سوالها فکر هم نمیکنیم، شما خیلی بیکارید.
پارسا گفت: اَه ، اَه ، چی میگی تو؟
به پارسا گفتم: چی شد؟ چرا گفتی اَه، اَه؟ چه احساسی بهت دست داد؟
پارسا کمی فکر کرد، حرفهایش را مزه مزه کرد و گفت: احساس بدی بود، احساس شنیده نشدن
به قلمِ مهدی شریعتی راد(بعدتر هایپرلینک شود به صفحه نویسندگان)
اگر شما هم تمایل دارید که تجربههایتان دربارۀ تاثیر ذهنیت گفتوگو محور در وبسایت موسسه منتشر شود، لطفا از طریق صفحۀ تماس با ما (هایپرلینک به تماس با ما)، پیام بگذارید.