مارتین بوبر | Martin Buber
مارتین بوبر یکی از پایهگذارانِ دیالوگ در قرنِ بیستم تلقی میشود. دیدگاهِ دیالوژیکیِ او تأثیر فراوانی بر دیگر متفکران گذاشته است. او در هشتم فوریۀ ۱۸۷۸ در خانوادهای یهودی متولد شد. سهساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند و، به تعبیر خودش، این جدایی خانۀ کودکیاش را در وین خراب کرد. سپس، به خانۀ پدربزرگ و مادربزرگش در لمبرگ منتقل شد. در دهسالگی به مدرسه رفت. هرچند مدرسۀ سنت ژوزف جوِ ضدیهودی نداشت، فضای مسیحیِ مدرسه اثری ژرف بر بوبر نهاد.
پیش از این، در خانه آموزش خصوصی میدید و، مشخصاً، از مادربزرگش بسیار آموخت. بهسببِ اهمیتی که مادربزرگش به زبان میداد، عمدتاً، در این دوره موضوعِ آموزشش زبانها بود. همین آشنایی با زبان سبب شد که بتواند در کارهای علمی پدربزرگش «اندکی» به او کمک کند.
بوبر خود دربارۀ پدربزرگ و مادربزرگش اینگونه میگوید:«پدربزرگِ من زبانشناسی واقعی، یعنی عاشق کلمه بود؛ اما عشقِ مادربزرگم به کلمۀ اصیل و واقعی، حتی بیش از عشقِ پدر بزرگم، مرا متأثر کرد.» چهاردهساله بود که به خانه پدریاش منتقل شد.
پدرش بهگونهای متفاوت بر تربیتِ پسرش اثر گذاشت. پدر بوبر ارتباطی خاص با طبیعت داشت، خیِّر بود و، البته، ذاتاً قصهگو. بوبر متأثر از رفتارِ پدرش بود؛ نه دانشش. به این ترتیب، پدربزرگ و مادربزرگ و پدرش نخستین معلمان او بودند. در همین این دوره پیوندِ ژرفِ بوبر، بیشتر تحتتأثیر پدربزرگش، با یهودیت شکل میگیرد. در ۱۸ سالگی در دانشکدۀ فلسفۀ دانشگاهِ وین نامنویسی کرد. سپس، تحصیلات خود را در دانشگاههای لایپزیک و برلین و زوریخ ادامه داد و با فلسفه و فلسفۀ هنر و ادبیات آلمانی و تاریخ هنر و روانکاوی آشنا شد.
سه تن از استادانِ اثرگذار در اندیشۀ بوبر فویر باخ و ویلهام دیلتای و گئورگ زیمل بودند. بوبر از فویرباخ آموخت که «کمال انسانی در فرد رخ نمیدهد؛ بلکه در ارتباط انسان با انسان تحقق مییابد.» دیلتای تأکید داشت که «وحدت زندگی از طریق دیدگاههای متنوع در جهان حاصل میشود» و زیمل به سبب «برخورداری از نگاهِ دینیِ متفاوت بر بوبر اثر گذاشت.» سرچشمههای اندیشههای بوبر بیش از هر چیزی فلسفۀ هند و تائوئیسمِ چینی و کتاب مقدس و سنتِ عرفانیِ قبالا و، سرانجام، اصلیترینِ آنها حسیدیسم است.
یکی از ژرفترین و مؤثرترین رابطههای دیالوژیکیِ بوبر در ۱۱ سالگی و با اسبِ اصطبلِ پدربزرگش رخ داد.
او وارد اسطبل شد. گردن اسب را نوازش و زندگی را زیر دستانش حس کرد: «در آن لمس به نظر میرسید که این عنصر سرزندگی با پوستِ من هممرز شده است. چیزی که من نبودم. مطمئناً، به من وابسته نبود. بهطرز محسوسی یک دیگری بود. نه فقط دیگری، واقعاً خود دیگری بود.» آثار بوبر عمدتاً پیچیده و با زبانی ادبی و آمیخته با شاعرانگی است.
او در جشنِ هشتادمین سالگرد تولدش گفت: «من نه فیلسوفم نه پیامبر یا عالم الهی؛ بلکه مردی هستم که چیزی را دیده است و به سمت پنجره میرود و به آنچه دیده است، اشاره میکند.» از این رو، ما در آثار بوبر بیانی نظاممند و روشمند نمیبینیم. کتابهای بوبر گزارشِ مواجهههای این مرد با حالات و موقعیتهای مختلف است. دست کم بخشِ مهمی از آثارش، از جمله کتابهای «میان انسان و انسان» و «معرفت انسان» و «من و تو» و «دیدارها» همه اینگونه است. میتوان آثار بوبر را در سه دستۀ فلسفی و ادبی و ترجمه و تفسیرِ کتابِ مقدس و آموزههای حسیدی گنجاند.
مهمترین آموزۀ بوبر، که نام یکی از آثار مهمش نیز هست، معرفیِ رابطۀ «من و تو»ست. ما در مواجهه با دیگری و در راه کسب معرفت، دو نوع رابطه داریم: «من –تویی» و «من –آنی». در رابطۀ من-آنی انسان تا حد شیء تقلیل مییابد. در این رابطه ما دیگری را برای رسیدن به هدف خویش میخواهیم؛ یعنی شیءانگاریِ آدمی. اما رابطۀ طبیعی رابطۀ من-تویی است. این رابطه در انسان اولیه بیش از انسانِ مدرن به چشم می آید. رابطۀ من-تویی است که زندگی را به جریان میاندازد؛ همان که بوبر یازدهساله در اصطبل و در دیدار با اسب چشید.
سرانجام بوبر در ۱۳ ژوئن ۱۹۶۵ فوت کرد.