کتاب دربارۀ دیالوگ
درباره دیالوگ، کتابی است که لی نیکول از مقالهها و سخنرانیهای دیوید بوهم گردآوری کرده. آقای محمدعلی حسیننژاد این کتاب را ترجمه کرده و دفتر پژوهشهای فرهنگی منتشرش کرده است. دیوید بوهم در سخنرانیها و مقالات خود به معرفی کلی در خصوص دیالوگ رویآورده و لی نیکول سعی کرده این مطالب را در کتاب درباره دیالوگ گرد هم آورد: فصل اول و چهارم دو مقاله به قلم خود دیوید بوهم است که در بولتن کرینشا مورتی به چاپ رسیده و بقیه مطالب از سخنرانیهای او در کالیفرنیا در سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۹۲ گردآوردی شده است.
لی نیکول در مقدمه کتاب آورده است که:
“براساس اندیشۀ دیوید بوهم، دیالوگ فرایندی چند وجهی است که دیدی فراتر از دیدگاههای مرسوم دربارۀ اشکال متعارف گفتوگو و مذاکره را پی میگیرد. فرایندی است که به مکاشفه در رشتۀ فوقالعاده درازی از مشغولیتها و تجربههای بشری میپردازد، مقولاتی چون: ارزشهای به ظاهر والا، ماهیت و شدت عواطف بشری، الگوهای گوناگو فرایند و جریان تفکر، عملکرد حافظه، انتقال اسطورههای موروثی و فرهنگی و چگونگی سازمان یافتن تجربههای لحظه به لحظۀ ما توسط سیستم فیزیولوژی/ عصبی بدن.
شاید مهمتر از اینها، دیالوگ به کاوش در حالتی میپردازد که به موجب آن تفکر؛ که در دیدگاه بوهم یک وسیله اصولا ناقص و محدود است نه نمایشگر عینی حقیقت، شکوفا میشود و در مقام پدیدهای جمعی پایدار میماند.
چنین جستجویی لزوما بسیاری از مفروضات محکم ما دربارۀ فرهنگ، معنا و هویت را زیر سوال میبرد.
پس دیالوگ در ژرفترین مفهوم خود، دعوت به بازنگری ارزش و اعتبار تعاریف سنتی از معنای انسان بودن، و طریق مکاشفه جمعی برای رسیدن به مقام والاتر انسانی است.
درباره ارتباط
فصل اول کتاب تحت عنوان “دربارۀ ارتباط” مقالهای به قلم دیوید بوهم است که شامل نگرش اولیۀ او برای فرموله کردن مفهوم دیالوگ است.
در این مقاله او به بازگویی اهمیت گوش دادن یعنی موضوعی که اغلب اوقات دچار سوء برداشت میشود، پرداخته است. لی نیکول در مقدمه آورده است که:
بوهم در این مقاله، مراتب مختلف گوش دادن را نشان میدهد. درک اینکه افراد در مکالمات خود دچار سوء برداشتهایی میشوند که ناشی از عدم دقت در گوش سپردن به دیگری است، به ما کمک میکند تا آنچه را که بوهم از آن به عنوان به جریان افتادن معنا در دیالوگ نام میبرد، را بهتر فهم کنیم
معنا و مفهوم دیالوگ در جهانبینی دیوید بوهم
دربارۀ دیالوگ عنوان فصل دوم کتاب نیز هست. در این فصل دیالوگ به عنوان یک فرایند به صورتی منطقی و جامع مورد بررسی قرار میگیرد. در این فصل مولفههای دیالوگ از جمله تعلیق، حساسیت و تیزبینی معرفی و تشریح شدهاند.
همچنین بوهم در این فصل به آرمان و چشمانداز دیالوگ میپردازد، چشماندازی که مطابق آن میل به پیروی کورکورانه و ناآگاهانه از رفتار گروهی میتواند تبدیل به همراهیای هوشمندانه شود.
تفکر جمعی از نگاه بوهم یعنی چه
سرشت تفکر جمعی، عنوان فصل سوم کتاب است که در آن به فراهم شدن مخزن یا منبعی از دانش و معرفت، چه معرفت درونی و چه دانش بیروی، در طی تکامل بشری میپردازد. بوهم معتقد است که بیشتر ادارکات ما از عالم، معنایای که به واقعیات نسبت میدهیم و احساساتی که نسبت به هویت خویش داریم، از همین مخزن منشا میگیرد. او در این فصل میخواهد به خواننده نشان دهد که تفکر چیست و چگونه کار میکند که موجب گرفتاریها و مشقات دنیای امروز شده است. در صفحه هشتاد و دو کتاب آمده است که: “در ابتدای شکلگیری تمدن معاصر، تفکر چیز بسیار با ارزشی تلقی میشد، هنوز هم چنین است. همۀ آنچه ما نسبت به آنها افتخار میکنیم نتیجهی تفکر است. ساخته شدن شهرها در اثر تفکر بوده است )هر چند به تصور من این زیاد مایهی مباهات نیست).
پیدایش و رشد علم و تکنولوژی و خلاقیتهای بسیار شگفت انگیز در پزشکی نتیجهی تفکر بوده محسوب میشود.همۀ آنچه تحت عنوان سازماندهی طبیعت انجام شده، نتیجۀ تفکر بوده است.
با وجود این تفکر به گونهای راه اشتباه نیز رفته، و موجب ویرانی و تخریب شده است این جنبه از حاصل تفکر به واسطۀ نوع خاصی از فکر کردن بوده است: خرد کردن و جداسازی. این یعنی امور و پدیدهها را به اجزای کوچک تقسیم نمودن و برای هر جز استدلال قائل شدن.
موضوع تنها جدا و پخش کردن نیست بلکه شکستن و تفکیک قائل شدن در خصوص چیزهایی مورد نظر است که هرگز از هم جدا نیستند.
این درست مثل این است که ساعتی را بشکنیم و تکه تکه کنیم. نه اینکه آن را کناری گذاشته و به آن دقیق شویم خب ببینیم از چه قطعاتی ساخته شده است.
قطعات و قسمتها اجزای کلیت هستند، ولی تکه پارهها تنها بخشهایی هستند که شکسته شده و از هم جدا شدهاند. به چیزهایی که با هم جور هستند و به یکدیگر تعلق دارند، به گونهای نگاه میشود که انگار این گونه نیستند. یکی از وجوه تفکر که به راه غلط افتاده است، همین است.
مساله و پارادوکس از نگاه دیوید بوهم
فصل چهارم با عنوان مساله و پارادوکس، به این موضوع میپردازد که زمانی که درگیر فعالیت در بعد عملی و تکنیکی میشویم، ما از ابتدا به تعریف و مشخص کردن مسالهای میپردازیم که میخواهیم آن را حل کنیم، سپس راه حل را پیدا میکنیم.
ولی در عرصۀ روابط چه روابط درونی ، چه بیرونی، طرح قضیه به صورت مسالهای که نیازمند حل شدن هست موجب میشود که تا ساختاری سرشار از تناقضات و تعارضات بنیادی به وجود آید بر خلاف مسائل عملی که در آن چیزی که باید حل شود مستقل از ماست (مثل اصلاح طراحی کشتیهای اقیانوس پیما)، مشکلات انسانی و معضلاتی که منشا روانشناختی دارند از چنین استقلالی برخوردار نیستند. به عنوان نمونه اگر من دریابم که مستعد به تملق شنیدن هستم و این را به عنوان مسئلهای که باید حل شود برای خود مطرح کنم در اینجا تمایزی بین خودم و تمایل نسبت به شنیدن تملق قائل شدهام که در واقع یک تمایز بیپایه است.
معنای برخوردی این چنین، این است که من در درون خود حداقل از دو بخش تشکیل شدهام: تمایل به چاپلوسی دیگران و تمایل به رد و رفع تمایل نسبت به چاپلوسی. به این ترتیب من نقطهی عزیمت را بر اساس یک تناقض بنا کردهامم که حاصل آن زنجیرهای از تلاشها برای حل مسئلهای خواهد بود که ماهیت کاملا متفاوت از ماهیت مسائل تکنیکی و عملی دارد به نظر هر موارد آنچه وجود دارد در واقعیک۱ پارادوکس است و نه یک مساله!
رابطۀ عامل مشاهده و موضوع مشاهده
دربارۀ عامل مشاهده و موضوع مشاهده، عنوان فصل پنجم کتاب دربارۀ دیالوگ است. بوهم در این فصل آورده است که اگر من یک صندلی را که در آن از طرف اتاق قرار دارد مشاهده کنم آنچه در درون من اتفاق میافتد چندان تاثیری از صندلی نمیگیرد و آنچه دربارۀ صندلی روی میدهد نیز از من متاثر نمیشود در مواردی این چنین شاید بتوان گفت که آنکه مشاهده میکند و آنچه مشاهده میشود کاملا از هم جدا هستند.
اما هنگامی که شخص به عواطف و احساسات خود مینگرد یا آنچه را که در تفکراتش موجود است میبیند دیگر این گونه نیست، همین طور در هنگام نگریستن اجتماع یا مشاهدهۀ یک فرد دیگر، آنچه مشاهده میکنید به پندارهای شما بستگی پیدا میکند و در عین حال شما نیز انواع واکنشهای عاطفی را از سوی شخص مقابل دریافت میکنید که بر کیفیت دیدن شما تاثیر میگذارند. ما به طور عادی نمیدانیم که فرضها و پندارهای ما بر طبیعت مشاهداتمان تاثیر میگذارند. در حالیکه این فرضها و پندارها بر طریقی که ما چیزها را میبینیم، طریقی که چیزها را تجربه میکنیم و در نتیجه هر کاری که میخواهیم انجام دهیم تاثیر زیادی دارد.
به تعلیق درآوردن فرضیات از نگاه دیوید بوهم
در فصل ششم، بوهم به مساله امکان به تعلیق درآوردن فرضیات و پندارها میپردازد. عنوان فصل ششم “تعلیق، بدن و قوۀ تشخیص محرکه درونی” است.
اگر شما احساس کنید که شخصی خل و دیوانه است میتوانید این پندار را به صورت معلق نگه دارید؟
بوهم پاسخ میدهد: “به دو صورت:
الف) با بازداشتن خود از این که این حس را عیان کنید.
ب) با بازداشتن خود از این که به خود بگویید که نباید این گونه فکرها را داشته باشید.
از این طریق، تبعات تفکر <تو دیوانه هستی> در هنگامی که قصد گفتنش را به کسی داشتهاید (تشویش،خشم، آزردگی) آزادانه بروز پیدا میکند ولی فقط تا حدی که میتوانیم آنها را حس کنیم بدون اینکه به صورت علنی ظاهر شده باشند. به عبارت دیگر، معنای تعلیق و آویزان نگه داشتن یک پندار یا یک واکنش نه این است که سرکوب شود و نه این که کاملا بالفعل گردد، بلکه این است که مورد توجه و دقت نظر قرار گیرد
تفکر واقعنما و تفکر مشارکتجو
فصل پایانی کتاب، فصل هفتم، با عنوان “تفکر مشارکت جو و نامحدود بودن” به رابطه بین آنچه بوهم آن را تفکر واقع نما (Literal thought) با تفکر مشارکت جو میخواند، میپردازد.
تفکر واقع نما، نوعی از تفکر است که کاربردی و نتیجه محور است و هدف این تفکر آن است که تصاویری قطعی و شفاف از چیزها درست همان طور که هستند، تشکیل دهند. تفکر علمی و تکنیکی از انواع کنونی تفکر واقع نما است.
در حالی که شکل کهن تری از ادراک که شکل گیری آن منطبق بر تکامل بشر بوده، در ساختار شعور و آگاهی ما پنهان مانده است که در موارد خاصی فعال میشود، عنوان این نوع تفکر را بوهم تفکر مشارکت جو گذاشته است،
نوعی از تفک رکه طی آ« مرزهای تجرد و انفکاک قابل نفوذ میشوند، هر چیزی آشکار یا پنهانی با چیزهای دیگر پیوند دارد و حرکت ادراک ما از جهان همچون سهیم شدن در نوعی جوهرۀ اصلی و حیاتی است.
امیدواریم خواندن این مطلب به شما در تصمیمگیری برای مطالعه کامل کتاب، کمک کرده باشد و با خواندن این کتاب با جهانبینی دیوید بوهم و تعریف او از دیالوگ عمیقا آشنا شوید. خوشحال میشویم نظرات و پیشنهادات شما را بخوانیم و بشنویم.