در تمامیت و نظم مستتر چه میگذرد
در فصل سوم کتاب، بوهم تلاش میکند به این سوال پاسخ دهد که آیا میتوانیم یک حرکت یا فرایند جهانیِ زیربناییای وجود دارد که بتوانیم واقعیت را به صورت مجموعهای از اشکال و صوری برآمده از این حرکت تلقی کنیم؟
آیا میتوانیم به مساله آگاهی هم از همین منظر نگاه کنیم؟
او تلاش میکند نشان دهد که اگر پای چنین فرایندی در میان باشد، در این صورت میتوان گفت که راه برای جهانبینی جدیدی باز خواهد شد که در آن آگاهی و واقعیت از هم جدا نیستند.
به عنوان یک خواننده پرسشگر میتوانیم به پاسخ این پرسش فکر کنیم که اتخاذ دو نگرش متفاوت نسبت به رابطۀ آگاهی و واقعیت هر یک چه پیامدهایی بر زندگی جمعی و نوع عملکرد ما بر این کره خاکی دارد؟
در ادامه این فصل او ایده جدیدی برای تغییر ساختار فعلی زبان پیشنهاد میدهد که در نهایت منجر میشود به اینکه ما بتوانیم جهان را به صورت یک کل یکپارچه درک کنیم.
به نظر شما پیامد این دو مدل فکری متفاوت چه تاثیری بر عملکرد ما در زندگی و نحوۀ مواجهه ما با خودمان، دیگری و جهان خواهد گذاشت؟
در فصل آخر کتاب با عنوان آگاهی و عالم فروپوشیده و فراپاشیده (The enfolding-unfolding universe and consciousness) به ویژگیهای نوعی از نظم به نام نظم مستتر اشاره میکند و اثر چنین نظمی را در حوزه آگاهی بررسی میکند. اون این کار را از این رو انجام داده است که نشان دهد فهم کیهان و جهان و آگاهی به عنوان یک کلیت به هم پیوسته در حال حرکت امکانپذیر است.
برای این کار او نگرشی که در نظم مکانیکی فیزیک حاکم است و معتقد است جهان متشکل از ذرات جدا و بیرون از هم است را در تقابل با این نظم مستتر مینهد و تلاش میکند صورتبندیای را ارئه دهد که این جدایی و استقلال را نفی کند. نفی چنین نگرشی راه را برای دیدن واقعیت و آگاهی به صورت کلهای یکپارچه باز میکند.
بهطور کلی، دیوید بوهم همانگونه که در مقدمه این کتاب اشاره کرده است، در طول زندگیاش به دنبال پاسخ به این سوالها بوده است که ماهیت واقعیت و آگاهی چیست؟
چه چیزی باعث شده است که بشر امروز با مشقات و گرفتاریهایی دست به گریبان شود که حتی علم هم توان یافتن ریشه مشکلات را نداشته باشد؟
چه شد که در ابتدای تمدن معاصر، تفکر و نگرش علمی چیزهای بسیار با ارزشی تلقی میشدند و گفتمان غالب مبنی بر اینکه “دانش قدرت است و نادانی بد است” هنوز نتوانسته است بشر از دست این مشقات فراگیر نجات بخشد؟
فصلهای چهار تا شش کتاب، نسبتا فنیتر هستند، برای مثال در فصل چهارم به بررسی متغییرهای پنهان در نظریه کوانتوم میپردازد با این حال جای نگرانی نیست، آنطور که بوهم در مقدمه کتاب اشاره کرده است، این فصلها را طوری نوشته که برای خوانندگان غیرمتخصص در زمینه فیزیک هم قابل فهم باشند. او همچنین مطرح کرده که فصلهای فنی برای فهم دیدگاه او کاملا ضروری نیستند، اگرچه برای کسانی که این بخشها را درک کنند، محتوای قابل توجهی دارند.
بوهم در این چند فصل علاوه بر شرح مساله از دیدگاه علم فیزیک به این مساله میپردازد که نقش فیزیک کلاسیک و کوانتوم در شکلگیری جهانبینی ما نسبت به زندگی چگونه است و ما چطور میتوانیم با نگاهی نقادانه به این مباحث واقعیت را بهتر درک کنیم.
دیوید بوهم در طول عمر خود تلاش کرد با تکیه به تامل و در خلال گفتوگو با افرادی از جمله کریشنامورتی و دالایی لاما وانیشتین برای این پرسشها پاسخهای درخوری پیدا کند. بوهم نشان داد که اگر ما جوهره تفکر جمعی را درک کنیم، با هم به گفتوگو بنشینیم و به جریان معنای مشترک در حلقههای دیالوگ دست یابیم، ممکن است راه نجات را پیدا کنیم. او در این مسیر همچنین از نگرش علمی خود در زمینه فیزیک کوانتوم یاری گرفت و نتیجهاش را در این کتاب و سایر کتابها و مقالات و سخنرانیهایش منتشر کرد.
این کتاب در هفت فصل نوشته شده، متاسفانه هنوز به فارسی ترجمه نشده است